۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه

هنوز دارم تیغ می کشم رو سرم

یک..   دو..  سه..  ، یک...  دو... سه. کمرم و می کشم بالا، دست ها و پاهام جمع می شن زیرم . چیلیک چیلیک چیلیک. مستم، تمام روز رو مست بودم، زیاد نخوردم، ولی نیامدم پایین. اصرار دارم که حس خوبی داشته باشم. وقتی بر می گردم خونه می فهمم که نداشتم. فرداش که می شه میام بیرون با یه پیرهن سبز بلند، اول می رم یه جایی که آفتابش خیلی زیاد، ولی بوی اونجا رو دوست ندارم، با وجود اینکه اونجا پراز کتاب ولی بوی خوبی نداره، یه رو فرشی خردلی زرشکی رو زمین جلوی تلویزیون پهنه، صفحه تلویزیون داره مسابقه میس ورد دوهزارودوازده رو نشون می ده، تلویزیون و خاموش می کنم. از این رو فرشی می ترسم. می رم تو آشپزخونه رو یه میزی کنار بالکن میشینم سیگار می پیچم. حالا بر خلاف جهت مسیر قبلی میرم، اونجا بوی بدی نمیاد، قبلن اینجا اومدم پرازمجسمه های کاغذی دست ساز هیجان انگیز. مستی دیشب نمی ذاره که آروم باشم، نه میپیچم نه میکشم. شب می شه میرم دماوند. نیمه های شب می رم میشینم وسط آشپزخونه، سرم و خم می کنم به سمت زمین، موهای بلندم پخش می شن کف زمین، سرم رو می تراشم. تمام صبح را تا عصر لخت تو باغ راه می رم. شاخه های درخت ها فرو میرن تو بدنم، من باز راه میرم. همش تمام روز تیغ رو می کشم رو سرم.هوا که داشت تاریک می شد بقیه چیزها رو ریختم تو نهرآب کنارباغ، برگشتم تو بابایی. یکهفته گذشته. تمام بدنم درد می کنه. هنوز دارم تیغ می کشم رو سرم. خوابم میاد... . الان دیگه نه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...