۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

شالاپ شالاپ کف دستام و می کوبیدم تو گِلا

دستم و آروم از زیر آب آوردم بیرون، کشیدمش رو لبه ها تا مطمئن بشم اطرافم هنوز جسم جامد وجود داره، حالا اون یکی دستم داره  لبه ی دیگه رو لمس می کنه ، سرم و با فشار از زیر آب به بیرون حل دادم، موهام از جلوی چشمام کنار رفت و قطره های آبش همه جا پاشید، وقتش بود که چشمام رو باز کنم، دیگه زیر آب نبودم، چیز زیادی نمی تونستم ببینم، جلوم مه بود. سعی کردم با دماغ نفس بکشم کار راحتی نبود، با یه نفس تمام آب تو دماغم رفت تو گلوم. حالا باید پاهام رو بیرون می کشیدم و می ذاشتم رو زمین، بدون هیچ تعادلی یکیش و از تو آب درآوردم، با دو تا دستام محکم لبه رو چسبیده بودم، فرو رفتم تو گِل، اون یکیش رو هم کشیدم بیرون، حالا نیمه ی تنم رو لبه بود و نیمه ی دیگه اش تو گِل، دستام و از رو لبه ول کردم و انداختمشون تو آب، تنه ام  آویزون شد به لبه، دوباره سرم و بردم زیر آب ونگهش داشتم، حس خفگی تو زمان زیاد ِ زیر آب موندن، سرم و دستام ونیمه آویزون تنم و کشیدم بیرون، بدون اینکه تو اون مه بتونم چیزی رو ببینم نشستم وسط گِلا و شالاپ شالاپ کف دستام و می کوبیدم تو گِلا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

از همون اول اولش

احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...