ساعت ده دقیقه به دوازده موبایلم شروع کرد به زنگ خوردن، حتمن فهمیده بود که چه شتکی به دیواره ها زده شده بود. به خلصه فرو رفتنم رو می فهمیدم، اشکالش فقط این بود که زمان، مکان و حضور برام بی تعریف میشد و ممکن بود تصور کنم من تنها داخل یک اتاق خالی ام. بلایی بود که به سرم میومد و تمام بدنم رو سر می کرد. تمرکز رو... نه نداشتم حرفی توش نبود. الان یه مشکل اساسی دیگه ام داشتم. برای چی باید بلند میشدم میرفتم مسافرت با آدمی که نمیشناسمش.
اشتراک در:
پستها (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...