سنگ سار شد دخترکی که به دیوار تکیه داده بود. وقتی روی برمیگرداند کلوخه هایی را که با صورتش برخورد می کردند باور نمی کرد. آینه در دست گرفته بود و کلوخه های فرو رفته در صورتش را نگاه می کرد. با هر دم عمیقی سردش می شد و با هر بازدمی گرما و خون بدنش را فرو می کشید. جای لبخند بر روی تصویر حک شده باقی می ماند. جنازه ی فرو رفته در زیر سنگ های سنگسار آهسته و با درد از جا بلند می شد و خودش را به دیوار می کشید. کلوخه ها از بدنش جدا شدند و تکه هایی از بدن را که قفل شده بود در تخلخلشان با خود بردند. سنگ های آغشته به بدن و خونابه در سرمای زمین جا گرفتند. دخترک آینه را رو به زمین گرفت.
اشتراک در:
پستها (Atom)
از همون اول اولش
احتمالا حق انتخاب کلمه احمقانه ای بود. من اینجا به دنیا اومده بودم، اینجا جایی بود که از همه ی جاهای دیگه دنیا خیلی بیشتر نمی تونستی چیزهایی...
-
...خوب بذار ببینیم اینجا کی به کی، البته باید یه چیزی رو بگم ،بچه هایی که میان اینجا هر روز یه عده بخصوصی نیستن شاید بعد از سه هفته من هنوز...
-
وقتی این اتفاق افتاد " رف " چهارده پونزده سال بیشتر نداشت. اولین بار جریان و آنیا برام تعریف کرد، وقتی تعریف می کرد اشک می ریخت...
-
هم زدن داده های مغزی. برهم زدن داده های مغزی. تا دیروقت دیر از صندوقچه بیرون کشین شاید راحت نباشه ولی سخت تر از اون آوردن شاهد بر سر صندوق...